را با آتش فرو می نشانم «شعر»، كاوهی آهنگر «نمایشنامه منظوم»، سپیده دم «شعر»، پیرمرد و دریا «همینگوی – ترجمه»، دو سرود كوهی «شعر»، رودخانهها «مجموعه داستان»، عقاب «شعر»، كجاوه گریهها«شعر»، صلیب و مار و روزشمار شاعر «شعر بلند» و... مجموعه مقالات ، ترجمهها و ... می باشد. شیركو بیكس در سال 88-1987 میلادی از دست «انگوار كارلسن» نخست وزیر سوئد جایزه جهانی «توخولسكی» مدال افتخار در ادبیات را دریافت كرد و همچنین در فلورانس ایتالیا، بزرگترین انجمن مدنی به او لقب «همشهری» داده است.
اشعار شیركو تاكنون به زبانهای آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، عربی، فارسی و... ترجمه شده است و بعضی از اشعار او انتخاب شده و در كتابهای درسی چند كشور برای تدریس گنجانده شده است.
” دو سرو كوهی “ ،”عقاب“ ، ” رود“ ، ”سپیده دم “ ، ” آفات “ ، ” كركس “ ، ” عطشم را شعله فرو می نشاند “ ، ” دره پروانه ها “ ، ” صلیب ، مار و روز شمار یك شاعر “،” سایه “و ”آزادی، این واژه ی بی آبرو “ از جمله دفتر های شعر این شاعر كرد است كه به زبان های فرانسوی ، ایتالیایی ، سوئدی ، عربی و... ترجمه وچاپ شده اند . در ایران نیز در سالهای اخیر، مجموعه هایی از او همچون منظومه بلند ” دره پروانه “ و ” آزادی ، این واژه ی بی آبرو “ با همت "محمد رئوف مرادی” ترجمه وبه چاپ رسیده است .
مهمترین شاخصه كارهای شیر كو بیكس ، غربتی است كه بن مایه اصلی آثار اوست. غربتی كه هم درونی است وهم بیرونی. بدین معنا كه شعوری كه شعر به شاعر هدیه می كند موجب غربت درونی اوست كه این فصل مشترك تمامی شاعران اصیل است . دیگر غربتی است بیرونی؛ كه از دور دست های تاریخ ملتش سر چشمه می گیرد و تا دوران پر آشوب معاصر همواره این غربت در صورت ها و صورتك های بی شمار مكرر شده است .
شیركو بیكس بیشك مانند حلقهای گره خورده در زنجیرهی خدایگان تاریخ ادبیات دنیا چفت شده است، خدایگانی مانند: لوركا، محمود درویش، نرودا، ریتسوس، داستایوسكی، شاملو، جبران خلیل و... كه چنان بتی ستودنی در معابر استورهای ملل دنیا جاودانه خواهند ماند.

چند نمونه از اشعار شیرکو بیکه س ترجمه شده به زبان فارسی
آزادی آواز چاقوها شد
وجیب ِدزدها
وجانماز تبر ها
آزادی، جواهرات گذرگاه سیاست
وبازرگان دروغهای رنگین
میان شهرها
آزادی، لنگه بارهای قاچاق
های ؛ چه كسی نشان كامل آزادی را به من میدهد؟
این واژه ی بی آبرو
آزادی چراغی است كه راه را دراز میكند...
( از مجموعه "آزادی، این واژه ی بی آبرو")
ایستگاه
در پسینگاه خیالت
گیسویت را
از میان دو كوه به دستم سپردی
در ابری پیچیدمش
كه بارانی در آن خفته بود
باران كه چشم گشود
آذرخشی
از گیسویت بر شد:
دلم بارید
در هوای خیالت
اخگری بسته بال
پرنده ای شدم
مرزهای فشرده ی مه را شكستم
تا یافتمت
سوار بر بال های خاكستر
باز گشتیم
به سپیده گرسنگان !
تنهایی ام
ایستگاه توقف غریبه هاست
در هوای خیالت.
تناسخ
اگر در روزی توفانی بمیری
بسا كه روحت در تن ببری حلول كند
اگر در روزی بارانی بمیری
بسا كه روحت در بركهای حلول كند
اگر در روزی آفتابی بمیری
بسا كه روحت در انعكاس پرتویی حلول كند
اگر در روزی برفی بمیری
بسا كه روحت در تن كبكی حلول كند
اگر در روزی مهآلود بمیری
بسا كه روحت در درهای حلول كند
اما بدینگونه كه میبینید:
من زندهام و
شعر برایتان میخوانم
با این همه دیر زمانی است
روحم در تن كردستان حلول كرده است.
نوشتن
آنگاه كه با ساقة تاكی بنویسم
تا كه برخیزم
سبد كاغذم از خوشة انگور پر شده است!
یكبار با سر بلبلی نوشتم
برخاستم... لیوان دم دستم لبریز از نغمه بود
روزی با بال پروانهای نوشتم
برخاستم... سر میز و تاقچة پنجرهام
لبریز از گل بنفشه بود
زمانی هم
كه با شاخه گیاه دشت انفال و حلبچه بنویسم
همین كه برخیزم...میبینم:
اتاقم، خانهام، شهرم، سرزمینم
همه آكنده از جیغ و داد و
از چشم كودكان و
از پستان زنان!
اجتماع
غروب
در اجتماع درختان
هنگامی كه درختی سخن میگفت
بسیار به آن میبالید
كه كمانچه فرزند اوست!
در اجتماع بامدادی چند تالاب
آنگاه كه تالابی به سخن درآمد
بسیار به آن میبالید
كه بلندترین آبشار دختر اوست!
در اجتماع بیشهزار درّهای هم
هنگام ظهر
وقتی كه نی لب به سخن گشود
بسیار به آن میبالید
كه نیلبك نوة اوست!
در اجتماع نهانی چند تپهای
وقتی كه خاك به سخن درآمد
بسیار به آن میبالید
كه زیباترین كوزه هم دختر اوست!
در اجتماع پرشتاب كوهستان
هنگامی كه كوهی نوبت سخنش در رسید
بسیار به آن میبالید
كه مرمر هم دختر اوست
شبی نیز در اجتماع ناآرامی
كه روستاهای كردستان گرد هم آمدند
هنگامی كه (گرد و خاك) سخن میگفت
بسیار به آن میبالید
كه بدینگونه
(نالی)* هم فرزند اوست!
* نالی: شاعر بزرگ كرد *
شعر ویرانه
واژه را كاشتیم
برای آنكه در دشتها
فردا بروید!
واژه را با باد درآمیختیم
تا در آسمان
حقیقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كردیم
تا در كوهها
تاریخی نو قیام كند!
امّا دریغا...دریغ!
دشتها را چنان برگی سوزاندیم
آسمان را قفس كردیم و
كوهها را ترور...
بدینگونه شعر نیز
اینك به ویرانهای سوخته مبدل شده است!

نظرات شما عزیزان:
مازیار 
ساعت9:30---4 دی 1391
زور سپاس ئالی بو ایما جی افتیخاره که ئاوا فه رهه نگی خومان حفظ ده کین
|